راه که پیموده شد

یادم آمد که سنگریزه ها را نکشیده ام از جمجمه ای پاهایم

برف – بردوشند جاده ها

شهردارِ قلمرو "برادر - بزرگ" و خانه ای "برادر – کوچک"

هر شب در بامداد

گُل – میخ می کارد در کوچه های نزدیک دریا

با هیرمند  

بر آمو

کابل – دریا گُل – میخ - زارِ مطلق حتا پیش از مطلق

نوروز نزدیک است

تفکرِ جمجمه ای پاهای من

بر گُل – میخ – زارهای که فرمان دارند از شهردار

روییدن شان

هنگام "سبزه – لگد" کیف دیگری دارد

"ریگ های آمو چقدر درشت اند"!

"آب های هیرمند چقدر شور اند"!

پاهایم گفتند

جاده ها برف – بردوشند

برفها بیزارند و نان! نان!

بسپار سنگ – ریزه ها را

تا یک روز اسپ مسافران نیفتد

که عروس می آرند

خلوتکده ای عاشقانه ای سنگ ریزه ها بر جاده ها در کتاب "هفت سین"

تنها در برنامه ای تفسیر جمجمه ای پاهای من است !

نوش جانت! شهر دار "برادر-بزرگ"

"مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد"!

(علی ادیب، ویستنس – ناروی)

24/11/2010