بامداد نزدیک است
گنجشک های آهنی در شهر
می ریزند
بادهای خالی، چندچرخه
ها را فشار می دهند
تا آهسته و تند مار
شوند
"یکی" بکارت
گوشش را در مدرسه از دست داده است
اگر فراتر از بیست
هزار گنجشک، ثانیه-شمار شوند
همان روسپیانِ مسلمان
و روبنده-پوشی اند
که کعبه ی شان باز است
و حجرالاسودِ شان اشک
های سفیدِ ژَندَه-بالای مردان پس از معجزه
خر...آذان...بلی می
خواند
برای گوش های که زن
شده
محمدی، خدا را در
قرآنی می آفریند
که آیه ی هشتاد و هشتم
سوره نمل منسوخ است
خر که مسلمان شود
صدایش "انکرالاصوات"
نیست!
ژَندَه-بالای مردان و
معجزه ی دوم
خر، بلال می شود و
زنجیر می شکند
از جانِ ستورگاهِ ما،
بامِ مسجدالنبی می بارد
"یکی"
بکارتِ گوشش می لرزد
می ایستد
پیامبر می شود
کلیدِ بهشت-چاپ بر می
گردد
بامدادِ دیگر
گرمابه اش کوثری است
که وانش ران و پستان
مدرنِ هفتاد و دو هزار حور
آبش اقیانوس شهوتی که
از آن ها می ریزد
و بانش غلمانی که
سردار محمد هاشمِ بارکزی از قندهار می فرستد
آن جا "یکی"
ژَندَه-بالایش تا ابد
و اشک های سفیدش به
ران های خدا وصل است
بامدادِ دیگر پنتاگون گرسنه
تر می شود
و چین از آمو، مو می
گیرد
من می روم تا به ران
های خدا وصل شوم
بامدادِ دیگر تو هم در
گرمابه بیا دخترم! پسرم!
تو حلالی، من حلالم
آن جا پس از حلال، تن
نمی شویند
ارواح تنها عشق می
کنند و می کنند!
من شهیدم، تو غازی
بامدادِ دیگر
از ازل که نبودم،
نبودی، نبودی!
از ابد که هستم، هستی،
هستی!
(علی
ادیب، ناروی)
10/10/2011