چشمانِ آسمان

سینه ام هراتی ست از تو که هر بامداد

آفتاب از آن فرشته می طلوعد

چشمانت غزنه ی ست از من که هر شام گاه

مهتاب از آن برهنه می طلوعد

ای هراتِ فرشته ی من!

و ای غزنه ی برهنه ی تو!

بگذار آفتابِ بامداد من و مهتابِ شام گاه ترا در "بامگاهی" بریزم

که پنجره ی هراتش مثل خاک آبی ست

و پنجره ی غزنه اش مثل آب خاکی

چشمان آسمانت را که گارگاه آفتاب سازی ست باز کن

که مهتابِ برهنه ات را در آن سوی پیله های مرز غروب

یخ زده است! 

(علی ادیب، ناروی)

16/12/2011

جاسیگاری

سیگار از لب های جهان دود می شود

قلب من جاسیگاری ست از استخوان های خودم

آه جاسیگاری!

من در نقش های کاذب تو

در نگاره یی زیر نافِ دهمزنگِ سیاه و عمودت

سگی می شوم

که توله اش بهترین تنباکوی جهان است

آه جاسیگاری!

فردا که توله - سگ ها دود شوند

تو نیز پاهای جهان را در موزه های لندن و نیویارک گرم می کنی

مرگ سیگار در-با جاسیگاری