چشمانِ آسمان
سینه ام هراتی ست از تو که هر بامداد
آفتاب از آن فرشته می طلوعد
چشمانت غزنه ی ست از من که هر شام گاه
مهتاب از آن برهنه می طلوعد
ای هراتِ فرشته ی من!
و ای غزنه ی برهنه ی تو!
بگذار آفتابِ بامداد من و مهتابِ شام گاه ترا در "بامگاهی" بریزم
که پنجره ی هراتش مثل خاک آبی ست
و پنجره ی غزنه اش مثل آب خاکی
چشمان آسمانت را که گارگاه آفتاب سازی ست باز کن
که مهتابِ برهنه ات را در آن سوی پیله های مرز غروب
یخ زده است!
(علی ادیب، ناروی)
16/12/2011
+ نوشته شده در ۱۳۹۰/۰۹/۲۶ ساعت توسط علی اديب
|
علی ادیب هستم. در سال 1388 از دانشکده ی ژورنالیزم دانشگاه کابل لسانس گرفته ام.