چشمانت را باز کن
رو برویت آیینه ی "دلنمای" ست
که در آن می توانی
گلوبل های سبزی را به تماشا بنشینی
که از حضور کهکشان آتشین اندامت
در سمت غربی پنتاگون وجودم
به پایکوبی برخاسته اند
کافیست چشمانت را باز کنی
و بازوانت که هستی آیینه را برهم می ریزند
چشمانت که نیشتر در فرودگاه گریبان خورشیدی آیینه فرو می ریزند
لبهایت که زمام امور حکومت حنجره ی آیینه را بر مدار خویش دارند
و دستانت که مفسر رنگهای متحول سیمای آیینه اند را
صادقانه به تماشا بنشینی
آیینه ی دلنمای تو
آیینه ی عجیبی ست
از انبوه جنگل های سیاه و درون - هستی تاریک شان
تنها تصویرگر ماهر زیبایی ست
آیینه ی دلنمای تو
انگار کوچی های افسار گسیخته ی نیمه ی دیگرت را نمی بیند
آن نیمه ی دیگرت شاید دو، یا چهار بعدی ست
آیینه ی دلنمای تو
خشمت را نمی بیند
تنها بسته های باز غرور سپارتاکوسی ات را می بیند
که خرمن - خرمن
بر خرمن - جای سرزمین سوخته ی آیینه
آرام و ساکت کوه - گونه لولیده اند
و به دشنامی منتظر مانده اند
که در تفسیرگاه مولانای بلخ
در قونیه، که زادگاه عشق خدا بود
از زبان آیینه ی دلنمای تو
زیباترین غزل تاریخ تعبیر خواهد شد
چشمانت را باز کن
و یکبار تنها با آیینه دلنمای خودت باش
اگر بیگانه ی را دیدی
آن را به مکه بفرست
تا خاندان آل سعود
و همه ی مسلمان های جهان
به جای شیطان
سنگبارانش کنند
آیینه ی دلنمای تو
آیینه ی عجیبی ست
من یادهایش را همیشه گرامی می دارم
و هستی خویش را
از کابل
تا بوستون
تا اسلو
بی هیچ خط و خراشی
سبز و تازه در او می بینم
آیینه ی دلنمای تو
آیینه ی دلنمای من است
آیینه ی دلنمای خداست
من این آیینه را تا ابد پاس می دارم
این آیینه ...
آیینه ...
آیی ن ه ...ه
(علی ادیب، ویستنیس - ناروی)
۲۸/۰۶/۲۰۱۰