آیه های یاسین

 

بیا به کشور شهنامه ام تموچین باش

نگین حضرت داوود در فلسطین باش

 

در آسمان پر از سیم خاردار ای من!

غرور معجزه آسای بال شاهین باش

 

بیا به کشور بی روح سینه ام امشب

دل است کاخ کرملین تو عین لینین باش

 

به گور هر خط قرمز! بیا عبورش کن

خدای عایشه و رابعه و پروین باش

 

بده دو سیب، دو گل، یک کمی نخود سیاه

بیاد لحظه ی بی آبروی پیشین باش

 

همان دمی که نفس می دهم بپای شما

هوای بسته ی دیوار ِمرگ بالین باش

 

بروی مرده ی من لااقل بکش دستی

به گوش کوره خرت آیه های یاسین باش

 

(علی ادیب، ویستنیس – ناروی)

21/07/2010

من و گاو!

 

آسمان اینجا خیلی دست باز دارد

دریا دریا ابر می افشاند

و کوه کوه ناجو 

اینجا من در بستر آرام کوه

از آشپزخانه ی هارالد پنجم*

سوسیال پلاستیک می چینم

که پزشک ویژه ام

روز سه بار به من تجویز کرده است

آخر کجا می دانستم؟

که تفاله ی نشخوار سلسله ی هارالد

در قلمرو دموکراسی

چه نشه ی سبزی دارد!

فلتر سیگرتم را

در جنین باد و باران

که ریما توزند* نام دراد

می پیچم

می خورم

می خوابم

و می روبم

آنچنانکه آنسوتر از من

گاوهای شیری

می پیچند

می خورند

می خوابند

و می روبند

روزگار من با گاوهای شیری

تفاوت زیادی ندارد

من زنده گیم را بر برگ سبز کمپیوتر می نویسم

و گاوهای شیری

زنده گی شان را

بخشی از ادبیات فولکلور

و تاریخ سبز فرزندان شان می سازند 

های آزادی!

به تو پناه می برم

(علی ادیب، ویستنس - ناروی)

۱۳/۰۷/۲۰۱۰

* هارالد پنجم: نام پادشاه کنونی کشور شاهی ناروی است.

* ریما توزند: نام فروشگاه بزرگ مواد غذایی در ناروی است که در تمام شهرهای این کشور، نماینده گی دارد و مواد عرضه می کند 

دوشیزه مهتاب

 

امشب اندام کوچک ماه را

با دستان تبهکار خودم لخت می سازم

و آنقدر پشت و رویش می کنم

تا کشف بزرگ آب

به نام من ثبت تاریخ شود

امشب بسترم مالامال از مهتاب است

و من

نخستین چای سبز زنده گی ام را

با آب مهتاب

نوش جان می کنم

که خود کاشف آن هستم

امشب در ساحل سبز و بکر مهتاب

انگور و تریاک می کارم

تا هم نیشابور خوبی برای خیام باشم

و هم هلمند امنی برای اسامه

امشب سیگرت گوارای زمینی ام را

با گوگرد بی خاصیت مهتاب

روشن می کنم

تا نظام مانای خورشید من

پایان تاریخ فوکویاما را

دروغ بخواند

و برخورد تمدن های ساموییل را

دروغ برتر

امشب آنقدر در مهتاب غوطه ور می شوم

تا بسترم آمو - دریا شود

و صدای پایکوبی من بر زمین مهتاب

آهنگ شاد برای دختران ماهروی سمرقند

که سماع عاشقانه ی شان را

به بلخیان ناخلف

به ده دالر می فروشند

امشب آنقدر در مهتاب می پیچم

تا من نیز مهتاب شوم

و تیوری یگانگی مولانای بلخ را

پیش از غسل جنابت

تفسیر کنم

امشب آنقدر زبان مهتاب را در دهن می گیرم

تا خورشید تکلم کند

و دوشیزه گی اش را هرگز

بر مدار سنگ های ولگرد آسمان

بی هیچ قیمتی

به حراج نگذارد

امشب بی آنکه نظام قشنگ شمس برهم خورد

زمین با آخرین ذره اش مهتاب می شود

و مهتاب با آخرین ذره اش زمین

امشب ...

      مهتاب ...

             زمین ...

                  زمین در مهتاب ...

                        آنگاه ...

                                دریا ...

(علی ادیب، ویستنس - ناروی)

۰۹/۰۷/۲۰۱۰

در جنگل های ویستنس 5 دقیقه با آزادی

 
قفس ِ غربت، کاخ بلند آزایست! های آزادی! خیلی دوستت دارم!

دیده ام دیدبان آزادیست
سینه ام مرزبان آزادیست

بهترین واژه بر دل قاموس
واژه ی مهربان آزادیست

نازنین تک ستاره ی هستی
بسترش آسمان آزادیست

کهکشان های جنگل خورشید
مست در بیکران آزادیست

وقتی باران صلح می بارد
عشق، رنگین کمان آزادیست

ملت افتخارپرور من
به خدا! قهرمان آزادیست
(ادیب، جنگل ویستنس - ناروی)
۰۸/۰۷/۲۰۱۰

های فاشیسم!

 

های فاشیسم!

آنروزها یادم می آید که من

سلول تپنده ی اندام قشنگ چندمین نسل گندم زار سبز خراسان بودم

و سپاهیان گرسنه ی کروموزوم های ملخ های وحشی

در کویر آبی کُردها

بر لقمه ی چرب شان

دندان اشتها می ساییدند

من با افتخار و آزادی توانستم

بی هیچ درنگ و شکستی

شاهراه بودن خویش را

از مرکز آسیاب دست نخورده

تا میدان عدالت

باز نمایم

و هویت آزادی خواهی ام را

در مبارزات بی امان

میریزدان بخش بهسودی

        عمه سنگری

                 شیرین

                       ابراهیم گاو سوار

                             کاتب

                                   و عبدالخالق

در سرزمین صلح بودا

گوینده و کوبنده نگهدارم

های فاشیسم!

هشدار!

که من یورانیوم غنی شده ی تاریخم

آزادی ام را حرمت گذار!

ورنه اتم های روان زخم خورده ی من

ترومن های فشرده ی اند

که خواب هیروشیما و ناکازاکی را

در قندهار

       خوست

             پشاور

                    و وزیرستان می بینند

های فاشیسم!

بگذار این اتم ها آزاد باشند

بگذار!

    بگذار!

         بگذار!

 

(علی ادیب، ویستنیس - ناروی)

۲۸/۰۶/۲۰۱۰

آیینه ی دلنمای تو

 

چشمانت را باز کن

رو برویت آیینه ی "دلنمای" ست

که در آن می توانی

گلوبل های سبزی را به تماشا بنشینی

که از حضور کهکشان آتشین اندامت

در سمت غربی پنتاگون وجودم

به پایکوبی برخاسته اند

کافیست چشمانت را باز کنی

و بازوانت که هستی آیینه را برهم می ریزند

چشمانت که نیشتر در فرودگاه گریبان خورشیدی آیینه فرو می ریزند

لبهایت که زمام امور حکومت حنجره ی آیینه را بر مدار خویش دارند

و دستانت که مفسر رنگهای متحول سیمای آیینه اند را

صادقانه به تماشا بنشینی

آیینه ی دلنمای تو

آیینه ی عجیبی ست

از انبوه جنگل های سیاه و درون - هستی تاریک شان

تنها تصویرگر ماهر زیبایی ست

آیینه ی دلنمای تو

انگار کوچی های افسار گسیخته ی نیمه ی دیگرت را نمی بیند

آن نیمه ی دیگرت شاید دو، یا چهار بعدی ست

آیینه ی دلنمای تو

خشمت را نمی بیند

تنها بسته های باز غرور سپارتاکوسی ات را می بیند

که خرمن - خرمن

بر خرمن - جای سرزمین سوخته ی آیینه

آرام و ساکت کوه - گونه لولیده اند 

و به دشنامی منتظر مانده اند

که در تفسیرگاه مولانای بلخ

در قونیه، که زادگاه عشق خدا بود

از زبان آیینه ی دلنمای تو

زیباترین غزل تاریخ تعبیر خواهد شد

چشمانت را باز کن

و یکبار تنها با آیینه دلنمای خودت باش

اگر بیگانه ی را دیدی

آن را به مکه بفرست

تا خاندان آل سعود

و همه ی مسلمان های جهان

به جای شیطان

سنگبارانش کنند

آیینه ی دلنمای تو

آیینه ی عجیبی ست

من یادهایش را همیشه گرامی می دارم

و هستی خویش را

از کابل

تا بوستون

تا اسلو

بی هیچ خط و خراشی

سبز و تازه در او می بینم

آیینه ی دلنمای تو

آیینه ی دلنمای من است

آیینه ی دلنمای خداست

من این آیینه را تا ابد پاس می دارم

این آیینه ...

آیینه ...

آیی ن ه ...ه 

 

(علی ادیب، ویستنیس - ناروی)

۲۸/۰۶/۲۰۱۰

روسپی خانه ی اسلامی

 

من سرزمینی هستم که در من

انگشتان سبز کهکشان آزادی را با "داس"

دِرَو کردند

و سینه ی باز آفتاب عدالت را با "چکش"

در هم شکستند

من سرزمینی هستم

که روسپیگر مسلمان کشورم حق داشت

از مغول دختر باکره ی کابلی

ربانی و سیاف بزاید

تا بر سیمای ارتودوکسی افشار و کارته سه

که روبنده ی سوسیالیزم بر تن دارند

خونِ دل و مغزِ دماغ بشاشند

من سر زمینی هستم

که اشتران سمت غربی صحراهای مکران و بلوچستانم را

در حلقه ی موشی آویخته اند

که آی اس آی نام دارد

تا در فروترین کعبه ی قلبم

در زیر روبنده ی سکسی سی آی ای

دختر ماهروی صلح بکارند

من سرزمینی هستم

که نکاح نامه ی پاپ واتیکان

و مجتهد الاظهر را

با انگشتان ولایت فقیه

نوشته ام

و بر دیوار ارگ ریاست جمهوری نیز:

روسپی خانه ی اسلامی

من سرزمینی هستم که نام دیگرم

روسپی خانه ی صلح اسلامی است

و نخستین فرزند مشروعم

حامد کرزی

من سرزمینی هستم که نام دیگرم

آزادی اسلامی است

و خلف ترین فرزند مشروعم

ملا عمر

من سرزمینی هستم

که کرزی و ملاعمر

مشروع ترین برادران هم اند

مرا پاس دارید

پاس دارید!

(علی ادیب، ویستنیس - ناروی)

۲۵/۰۶/۲۰۱۰

Islamic Brothel

I am the land
where cut down 
the green fingers of freedom's galaxy
with "sickle"
and the open bosom of justice's sun borken down
wtih "hammer"
I am the land
where the muslim's prostitute of my land
had the right that
from the virgin-beautiful Kabul's girl
teems "Rabbani and Sayyaf"
till on the Artodoxic face of "Afshar and Karte se"
which wear the Socialism's veil
piss the blood of heart
and the marrow of brain
I am the land
where the western's camels of Mine Makran and Balochistan's deserts
dangled on a chain
named ISI
till in deepth of my heart's Kaaba
under the sexy veil of CIA
seeds moony girl's of peace
I am the land
where the matrimony bond of Watikan's Paap
and Al-Azhar's Imam
is written
with Walayat e Faqeh's Fingers
and on the presidential wall of Arg as well:
Islamic Brothel
I am the land which my other name is:
Islamic-peace Brothel

and my first loyal child is:
Hamid Karzai!
I am the land which my other name is:
Islamic Freedom
and my receptive-loyal child is:
Mulla Umar!
I am the land
where Karzai and Mulla Umar
are the most loyal brothers
Please tribute me!
please respect me!

(Ali Adib, Vestnes - Norway)
25/06/2010

خودم

نماز را ترک کردم

آنگونه که تو

مرا ترک کردی

خودم

می شود دستان ماه را بوسید

پیش از آنکه شب آید