نیامه های غریب

این روزها در چاه های عمیقِ چشمانم غرقم

چاه های که از آسمانِ کوچک ترین دست ها آب می گیرند

از دست های برف و گرم زنان پنج ساله

از لکانه های* جاری در دُولَه*

دوله های که هر بامداد لکانه های خون آلود شان

در دست های زنان پنچ ساله مُشت مال می شوند و انزال

 

این روزها قلبم در پاهایم جاری ست از سنگ

پاهای سنگیی من حالا -

...ب"خورد آب زمینی که بلند است!"

سینوس ها* در جمجمه هایم فرو می ریزند

چشم هایم را هفت بار دست بسته از پشت می زنم

آهای پشک ها!

آرام بخوابید که قایق هاتان در جمجمه های من مصوون اند

 

این روزها لوچ های* ایستاده یی من در جاده ها جاریست

در گلدان های شهر نیامه ها* اشک شده اند در پیشانی زنان پنج ساله

بینی بریده در تیزاب های لیمویی از آنِ نیامه های غریبی اند

که سال هاست چادری و کاپوت* ندارند

در جنگ با ایدزهای طالب یا امریکای حقوق بشر

و اعدام سپرم های نامحرم یا تخمه های نامشروع

چادری و کاپوت

بهترین محافظان رییس جمهور اند

آهای نیامه های غریب!

(علی ادیب، ناروی)

10/06/2011

 

*لکانه: آلت تناسلی مرد

*دُولَه (به ضم دل و واو و فتح لام): دلو یا سطلی که با آن آب از چاه می کشند.

*سینوس: به حفره های خالی در استخوان صورت در اخیر مجرای بینی یا وسط چشم ها می گویند.

*لُوچ (به ضم لام و واو و سکون چِ): لخت، عریان، بی پرده

*کاپوت: کاندوم. چیزی ست که مرد آن را در زمان مقاربت به علت های خاصی بر لکانه یی خود می کشد.

*نیامه: آلت تناسلی زن

زنبورهای اعدامی

جنگل!

های جنگل!

شعار در شعرهایم نیش می زنی! مرگ!

بر سینه ی زمینم!

دست بردار از چهارمین – هرچار ستون بر سینه ی زمینم

بگذار جانم را که عریان باشد در عمق موهای سوخته

ابرهای مدنی مانده اند در فرمان ایست!

کتله ها که هجوم می آرند در شلوغ

بالا که دست خداست، نمی روند

آن گونه که آفتاب در انتهای ریسمان توست در هر بامداد

ابرها نیز می شکنند در جوی های جاری از زیر نافت

گند! گند! عسل در گند!

زنبورها سرخ پوشیده اند در اعدام های متعفن از خون

دست بردار جنگل!

گوسفندها در گاوها بر شترها که در جوی های جاری از زیر نافت می نوشند

خانه ی خدا و بشکه ها گِرد است

زنبورهای اعدامی ملخ نمی شوند برای سلیمان

در خانه ی خدا یا بشکه های گِرد

های جنگل!

آنقدر در جوی های جاری از زیر نافت بمیرانم از زیر نافم

که جانت عریان شود مانند آتش در عمق موهایت پس از سوختن

ابرهای مدنی آزاد شوند در فرمان ایست

کتله های مهاجم در شلوغ "فوق دست های خدا شوند"

آن گونه که آفتاب در انتهای ریسمان تو نباشد در هر بامداد

آن گونه که ابرها نشکنند در جوی های جاری از زیر نافت

زنبورهای اعدامی سبز بپوشند پیش از هیچ خون

زنبورهای اعدامی سبز در جنگل در لخت

گند! گند شوی! هیچ عسل در گند!

عسل در هیچ گند

 (علی ادیب، ناروی)

26/05/2011