جنگل!

های جنگل!

شعار در شعرهایم نیش می زنی! مرگ!

بر سینه ی زمینم!

دست بردار از چهارمین – هرچار ستون بر سینه ی زمینم

بگذار جانم را که عریان باشد در عمق موهای سوخته

ابرهای مدنی مانده اند در فرمان ایست!

کتله ها که هجوم می آرند در شلوغ

بالا که دست خداست، نمی روند

آن گونه که آفتاب در انتهای ریسمان توست در هر بامداد

ابرها نیز می شکنند در جوی های جاری از زیر نافت

گند! گند! عسل در گند!

زنبورها سرخ پوشیده اند در اعدام های متعفن از خون

دست بردار جنگل!

گوسفندها در گاوها بر شترها که در جوی های جاری از زیر نافت می نوشند

خانه ی خدا و بشکه ها گِرد است

زنبورهای اعدامی ملخ نمی شوند برای سلیمان

در خانه ی خدا یا بشکه های گِرد

های جنگل!

آنقدر در جوی های جاری از زیر نافت بمیرانم از زیر نافم

که جانت عریان شود مانند آتش در عمق موهایت پس از سوختن

ابرهای مدنی آزاد شوند در فرمان ایست

کتله های مهاجم در شلوغ "فوق دست های خدا شوند"

آن گونه که آفتاب در انتهای ریسمان تو نباشد در هر بامداد

آن گونه که ابرها نشکنند در جوی های جاری از زیر نافت

زنبورهای اعدامی سبز بپوشند پیش از هیچ خون

زنبورهای اعدامی سبز در جنگل در لخت

گند! گند شوی! هیچ عسل در گند!

عسل در هیچ گند

 (علی ادیب، ناروی)

26/05/2011