خاکستر
همین که یاد مرا دورِ دور می ریزی
بروی قلب شکسته تنور می ریزی
و چشم هات که از شعله عکس می گیرند
شراب سرخ به آتش ضرور می ریزی
دمی که سوختنم تبله می زند پیشت
به جای اشک ز چشمت غرور می ریزی
هوای سوختنم را به دست های خودت
شبانه زود به سمت قبور می ریزی!
نفس نفس زده برگشته پیش هم پیکت
به آسمان دلش برگِ نور می ریزی
برای دفعه ای آخر بروی خاکستر
بریز آب تنت را چطور؟ می ریزی؟
(علی ادیب، ویستنس – ناروی)
08/11/2010
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۸/۱۷ ساعت توسط علی اديب
|
علی ادیب هستم. در سال 1388 از دانشکده ی ژورنالیزم دانشگاه کابل لسانس گرفته ام.