مرا ببخش که این روزها دلم تنگ است

بسان قلب و زبان تو ناهماهنگ است

 

مرا ببخش که باران نمی شوم دیگر

که پای اسپ سواران آسمان لنگ است

 

هنوز چادر مهتاب سینه ات بالاست

ولی هوای تماشای بنده کمرنگ است

 

هنوز رود تنت در اتاق من جاریست

و دل شناور دریای پودر و بنگ است

 

گلوی مرکب عیسی نشسته بر غزلم

که عشق کوره خرت انتهاش یک انگ است

 

بگیر قلب مرا ذره - ذره بیرون ریز

بگو پریدن یک جوجه از سر سنگ است

 

نتاب بر سر دیوار بنده ای خورشید

تو نور هستی و مقیاس نور فرسنگ است

(علی ادیب، ویستنس - ناروی)

05/08/2010