انجماد
الا! خورشید چیدن آمدم بر بام ِابرویت
کمی گرمی بده از آفتاب سبز ِپهلویت
کمی گرمی بده با شعله های برف می آیم
مگر دل خم شود بر سجده گاه ِمکه ی رویت
بیا از انجماد ِدست هایم کوه را بردار
محبت کن به من، تا بشکنم برلین ِبازویت
کمی سرد است این تبعیدگاه ِگرم ِاندامت
سرت بگذار بر من - روی بالشت ِپر ِقویت
کجا قطب شمال روح ِ من آرام می گیرد
اگر جاری شود گل - رودها از سمت ِزانویت
مسلمان یخ زده، دروازه ی خورشید را وا کن
که هندو می شوم در مندیر ِ کشمیر و جامویت
کسی تابو شده در آسمان چشم ِآهویت
بیا چشمت شوم تا بنگری معنای هرسویت
(علی ادیب، ویستنس - ناروی)
۲۷/۰۷/۲۰۱۰
+ نوشته شده در ۱۳۸۹/۰۵/۰۶ ساعت توسط علی اديب
|
علی ادیب هستم. در سال 1388 از دانشکده ی ژورنالیزم دانشگاه کابل لسانس گرفته ام.