الا! خورشید چیدن آمدم بر بام ِابرویت

کمی گرمی بده از آفتاب سبز ِپهلویت

 

کمی گرمی بده با شعله های برف می آیم

مگر دل خم شود بر سجده گاه ِمکه ی رویت

 

بیا از انجماد ِدست هایم کوه را بردار

محبت کن به من، تا بشکنم برلین ِبازویت

 

کمی سرد است این تبعیدگاه ِگرم ِاندامت

سرت بگذار بر من - روی بالشت ِپر ِقویت

 

کجا قطب شمال روح ِ من آرام می گیرد

اگر جاری شود گل - رودها از سمت ِزانویت

 

مسلمان یخ زده، دروازه ی خورشید را وا کن

که هندو می شوم در مندیر ِ کشمیر و جامویت

 

کسی تابو شده در آسمان چشم ِآهویت

بیا چشمت شوم تا بنگری معنای هرسویت 

 

(علی ادیب، ویستنس - ناروی)

۲۷/۰۷/۲۰۱۰