این روزها...
این روزها هوای دلم خیلی تازه است
عاشق شده به خانه ی لیلی روانه است
روشن ترين چراغ محبت به دست او
در انتظار آمدن یک بهانه است
دل می تپد برای تماشای دختری
آن دخترک که نام قشنگش فلانه است
این روزها کبوتر برقی پرنده نیست
یاهو! کسی به شوق و تمنای نامه است
چشمش نشان وحی و لبش آیه های نور
سوگند! او پیامبر خوب زمانه است
حالا فضای خانه ی ما شاعرانه گیست
تا عاشقی برای ابد جاودانه است
دل می رود به پنجره تق- تق کند، هلو!
بانو! بلی! سلام و کلامی، اجازه است؟
ای دختر خدا که به ما قد نمی دهی!
آیا مرا به کنج دلت آب و دانه است؟
+ نوشته شده در ۱۳۸۸/۰۷/۱۷ ساعت توسط علی اديب
|
علی ادیب هستم. در سال 1388 از دانشکده ی ژورنالیزم دانشگاه کابل لسانس گرفته ام.