دردها و خاطره ها ... 1 - 4
۱
فقط بگذار تا فردا...
بدان ای بي شرف دشمن! حسابت مي دهم يک – يک
به بازوی قلم! در جبهه خوابت مي دهم يک – يک
تو با انجيل درگيری و با قرآن نمی آيي
به جای هردو، سر از نو کتابت مي دهم يک – يک
محبت آيه ی اول، محبت سوره ی آخر
تفنگت مي ستانم هی! ربابت مي دهم يک – يک
تو تا امروز با مهتاب با ناهيد درگيری
اگر خواهی – نخواهی! آفتابت مي دهم يک – يک
تو "مي باشی" و اينجا روزگار "بودنت" تلخست
برای دفعه ی اول، شتابت مي دهم يک - يک
ز "دريای زلال باميان" و واديي آمو
پياپی تا ابد، بايسته آبت مي دهم يک – يک
نه بالت مي ستانم نه نگاهت کور مي سازم
پر پرواز با چشم عقابت مي دهم يک – يک
مرا "انگلس" خواهی گفت، "ديکتاتور" خواهی خواند
فقط بگذار تا فردا ... جوابت مي دهم يک – يک
2
باغ وحش چشم و آيينه
مزخرف می شود ديگر برايم قصه ی هستی
بلی! هرگز نخواهم خورد آب از چشمه ی هستی
نخواهم رفت در کاباره های کوچه ی بن بست
ز بس آلوده گرديده ست اينجا خانه ی هستی
که مي دانست اينجا باغ وحش چشم و آيينه ست؟
بيا هستی! مکن وحشی گری بر جاده ی هستی
هوای شهر در قاموس ما سرد است، توفان است
خجالت مي کشم از چهره ی آلوده ی هستی
غزل بانو! به روی ماه تو تيزاب مي پاشند
الهی دست هستی بشکند! با صخره ی هستی
بگو، ای گندهارا! "بچه بازي" هات کافی نيست؟
که مي سازی بنای ديگری در کوچه ی هستی؟
خدا را دار خواهم ساخت، خود را بچه ی مريم
اگر اين است رسمِ اولِ ديباچه ی هستی
کنار رود مي مانم، کنار بچه ماهی ها
و ساحل مي شوم تا انقلاب دجله ی هستی
تعهد مي کنم بانو! ترا خورشيد خواهم ساخت
و تو خورشيد مي کاری به اوج قله ی هستی
3
گريستم
من کوله بار درد ِ خودم را گريستم
شب نامه های مرد ِ خودم را گريستم
با قصه های سبز پيانو نساختم
پيوسته آه سرد ِ خودم را گريستم
تا از فرود قرن دلم بال و پر کشيد
دلپاره های فرد ِ خودم را گريستم
ناجو صفت به پنجره تق – تق زدم، سپس
آهسته برگ زرد ِ خودم را گريستم
در امتداد نسل سپيدار باغچه
غم نامه های طرد ِ خودم را گريستم
همواره نبش قبر خودم را شکافتم
آتش شدم نبرد ِ خودم را گريستم
سنگ سياه ِ بستر گل خانه ها شدم
دود و غبار و گرد ِ خودم را گريستم
هی – هی چقدر برف زمستان شکوفه کرد
باران شدم، نکرد ِ خودم را گريستم
4
فاخته
نمی دانم چرا يک چند روزی خنده ام مرده
مگر يک مشت دل در لابلای سينه ام مرده؟
شنيدم راديو را گفت مريم سنگباران شد
و من بر قاب عکس او نوشتم "گريه ام" مرده
خدا بر شانه ی مريم نوشت و بعد امضا کرد
که ای بانوی من "هستی" به پيش ديده ام مرده
نشستم يک نفس تا ٌسر کنم يک مشت موسيقی
و غوغای غريب وايلن بر شانه ام مرده
تهی از خويشتن, حتا تهی از مهربانی ها
غزل که هيچ در هيچ است, ها! مرثيه ام مرده
و بودا گفت اينجا آفتاب از نسل بی مهری است
دو دختر, دو پری, دو نازنين خانه ام مرده
خدا پرسيد, ای بي معرفت! عاشق شدی بازم؟
و گفتم آه! نه, يک فاخته در کوچه ام مرده
علی ادیب هستم. در سال 1388 از دانشکده ی ژورنالیزم دانشگاه کابل لسانس گرفته ام.