30

 

ای گل

 

عيد از پس يک سال هويدا شده ای گل!

بر عکس تو دل غرق تماشا شده ای گل!

 

خورشيدترين، سنگ ترين کوه زمين باش

هرچند که دنيا همه بيجا شده ای گل!

 

در هر گذری قصه ی چشمان تو جاريست

هر قصه مزخرف شده رسوا شده ای گل!

 

چشم است درين عکس و يا تکه ی خورشيد

اين سؤ تفاهم ز چه بالا شده ای گل!

 

بوسيدن دستان حنا بسته ی گرمت

پالوده ترين خواهش حالا شده ای گل!

 

خورشيد در آغوش تو پنهان شدنی نيست

تا دست شما ساحل دريا شده ای گل!

 

ای گمشده برگرد! مبارک شود اين عيد

دنيای من و تو همه جا ما شده ای گل!

 

31

 

امی ترين

 

فردا اگرچه امتحان[1] سخت دارُم

امشب جدل با جاده های "تخت" دارُم

 

فردا بجای شصت يا هشتاد و نود

"قلبِ قشنگِ سنگ" را در دست دارُم

 

ليلا! هوای بودنت با گريه تر شد

برگرد! تا من گريه های مست دارُم

 

ليلا! گناهت نيست تو غازی ترينی

لعنت به من! چون يک دل بدبخت دارُم

 

امشب تمام واژه ها را مي پرستم

گل واژه ی در کوچه ی بن بست دارُم

 

امشب مرا صحرانورد کور گوييد

يک لاله ی در انتهای دشت دارُم

 

امشب کتاب و درس با من جنگ دارند

فردا عجب! يک روزگار پست دارُم

 

*

استاد! معذورم بدار و "صفر" بنويس

يک مشت دل بر "جاده ی برگشت" دارُم

 

استاد! من امی ترين فرد کلاسم

اما سه حرف "عشق" را دربست دارُم

 

 

32

 

هوای خودکشی...

 

تو اول از کنار خانه ی ليلی گذر کردی

سپس تصوير گامت را گرفتی و حذر کردی

 

مگر بر خانه ی ما آفتاب سرد مي باريد

که دل از کهکشان ما بريدی و سفر کردی؟

 

بيا مريم! بيا ای کهکشان آرزوهايم

چرا خط چليپا بر جهان يک نفر کردی؟

 

من از اوج نگاهت از ورای ابر مي پرسم

چرا در باتلاق عشق غرقم تا کمر کردی

 

غرور کوه را از من گرفتی با اداهايت

حقير و کوچه گرد و ولگرد و در به در کردی

 

کسی يک رود سرخ شعر مي آورد, گفتی "نه"

تمام زنده گی را با همين "نه" مختصر کردی

 

*

هوای خودکشی جاريست در ايوان احساسم

گمانم آيه های آشنايي را نظر کردی

 

 

 

33

مهتاب

 

شبی از کوچهء دل "ماهتاب" آهسته رد مي شد

اگر "ما و فلانی" را نمي ديدش چه بد مي شد

 

نگاهش بر زمين آسمان کوچه ی ما بود

بلی! مهتاب آن شب "عشقبازی" را بلد مي شد

 

اگر مهتاب آنشب "دخترک" را يک بغل مي کرد

تمام نمره های "عشقبازي يش" دوصد مي شد

 

چه خوشبختانه! شال دخترک يک سايبانی بود

وگرنه گونه ها و چشم های او "حسد" مي شد

 

اگر يک بار مي نوشيدم "انگور سبويش" را

خدايا! کاش ده بار اسکليت من "جسد" مي شد

 

اگر (6) روزه مه آنشب + (1) x (2) مي شد

به جان من (دو چل) 80 نه, بلکه (90) مي شد

 

بلی مهتاب آن شب, قله های کوه مي پاليد

وگرنه مثل من بي بخت و بي عقل و خرد مي شد

 

اگر مهتاب آنشب در فضای شهر مي پاييد

خدا ناخواسته "او" (لم يلد و لم يولد) مي شد

 

 

34

"شب معراج"

آن شب نشسته بودم دامان يک ستاره

گويا بخواب بودم مهمان يک ستاره

 

آن شب هزار خورشيد شايد غروب مي کرد

مي ديد اگر جمال تابان يک ستاره

 

شب بسته بود آنجا تا صبح روشنايی

با هاله های زلف پيچان يک ستاره

 

ديدم خدا در آن شب بيمار لحظه ی بود

تا بنگرد لبان خندان يک ستاره

 

بس کن فواره اي اشک, بس کن شراره اي آه

کافيست خاطرات توفان يک ستاره

 

من بر صليب عشقم تا بردرخت مطرود

آنجا توانمش ديد مژگان يک ستاره

 

بر سنگ خاطرات خسرو نبشته اين بيت

آغاز عشق ليلی, پايان يک ستاره

 

اي کاش مرده بودم پيش از غروب خورشيد

اين مرگ جاودانه, شايان يک ستاره

 

شايد نخواست باشم شعری به روی لبهاش

اي کاش بودم اشک چشمان يک ستاره



[1]  فردا دوازدهم اسد, آغاز امتحانات دانشگاه است.